شنبه، مهر ۲۳، ۱۳۹۰

فراخوان برگزاری روزجهانی وبلاگ‌نویسان زندانی


فراخوان برگزاری روزجهانی وبلاگ‌نویسان زندانی

دسترسی آزاد به دنیای اطلاعات، یکی از حقوق بنیادین بشر امروزی به‌شمار می‌آید. در این میان، اینترنت و به تبع آن، فضای وبلاگ‌های شخصی مسیری روشن به سوی تحقق این حق حیاتی و گسترش آزادی بیان گشوده است. حکومت‌های خودکامه علاوه بر محدود کردن همهٔ رسانه‌ها و ابزارهای خبررسانی مستقل، دستگیری و شکنجهٔ خبرنگاران و نویسندگان، به سرکوب، سانسور و فیلترینگ در فضای اینترنت نیز پرداخته‌اند و فعالان این عرصه من‌جمله وبلاگ نویسان را با مشکلات جدی مواجه ساخته‌اند.
در چنین شرایطی، مسئولیت انسانی ما حکم می‌کند که از آزادی بیان در فضای حقیقی و مجازی و حق دسترسی افراد و ملت‌ها به دنیای آزاد اینترنت دفاع نموده و از وبلاگ‌نویسانی که قربانی سیاست‌های سرکوبگرانهٔ دولت‌های خودکامه شده‌اند بصورت جدی حمایت نماییم.
از این‌رو، جمعی از وبلاگ‌نویسان ایرانی از تمامی وبلاگ‌نویسان، کنشگران مدنی و نهادهای حقوق بشری، روزنامه‌نگاران و اهالی رسانه، دعوت می‌نمایند تا پویشی فعالانه در جهت حمایت از وبلاگ‌نویسان در بند شکل دهند و همبستگی و همراهی خود را با آن‌ها اعلام نمایند... 

ادامه ی بیانیه و فرم جمع آوری امضا در وبلاگ اصلی کمیته هماهنگی

یکشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۹۰

انسانیت و گذشت هنوز نمرده/ آمنه! چشمان تو امروز پر نور تر از تمام زندگی توست...

کوردل کسانی اند که بخشش و بزرگواری یک انسان را درک نمی کنند، کور دل کسانی اند که با گرفتن انتقام می پندارند به آرامش می رسند، کوردل کسانی اند که به خاطر خودخواهی خود به دیگری آسیب می رسانند، امروز دل روشن و بزرگ یک انسان بیدارمان می کند، بزرگی انسانی که می توانست اوج نامردی و پستی طرف مقابلش را انتقام بگیرد اما از او گذشت...

درد من درد تو نیست؛ درد تو درد من نیست؛ بنی آدم اعضای یک پیکر نیستند!

اینجا ایران است. اردیبهشت 1390. تلویزیون داره فوتبال لیگ برتر را مستقیم پخش می کنه؛ گزارش گر با آب و تاب و هیجان خاصی گزارش می ده. بازیکن ها با همه ی توان حمله می کنند. زیر پای هم می زنند. نفس نفس می زنند. عصبانی می شند. به خاطر از دست دادن یک موقعیت آه از نهادشون بر میاد، اشک می ریزن و تو سرشون می زنند. با زدن یک گل مثل فنر از جا کنده میشند؛ در پوست خود نمی گنجند و دور زمین می چرخند، تماشاگران هر چند اندک، یک لحظه از تشویق تیم مورد علاقه شون دست بر نمی دارن.

اینجا ایران است. اردیبهشت 1390. یک کارگر شهرداری از زور فقر و نداری به نشانه ی اعتراض جسم خسته اش را در جلوی شهرداری بوشهر به آتش می کشد. در یکی از خیابانهای بالاشهر یک نوجوان در میان سطل های آشغال به دنبال یافتن تکه غذایی برای خوردن است. دو بیمار بی بضاعت به دلیل نداشتن پول، از سوی بیمارستان در بیابانی رها می شوند. صدها کارگر هر روز از کار بیکار و به خود رها می شوند. محمد نوری زاد 40 روز است در سلول انفرادی اعتصاب غذا کرده و گفته تا حقوق اش رعایت نشه به اعتصابش ادامه می ده- نوری زاد، هموکه در اوج سرکوب های خونین یک لحظه ساکت ننشست و با نامه های کوبنده و روشنگرانه اش به خامنه ای پیوسته از هم وطنانش حمایت کرد و هنوز هم در هر فرصت این کار را می کند. عبدالله رمضانی در اوین مورد شکنجه ی روحی قرار می گیرد. صدها زندانی سیاسی دیگر به همین ترتیب ماههاست در زندانهای رژیم اسیرند. میر حسین موسوی و مهدی کروبی همراهان وفادار جنبش سبز، به جرم حق گویی و دفاع از مظلوم و تسلیم زور ظالم نشدن در خانه شان به حصر کشیده شده اند و اندک ازادی شان نیز از آنان سلب شده. به همسر اولین شهید به خون نشسته ی جنبش سبز که به امید یافتن قاتل همسر خود است (و البته به کس و کار همه ی کشته شدگان سبز راهپیمایی های اعتراضی دو سال گذشته) می گویند، خوب کردیم که کشتیم حق اش بود! ظلم اینجا ...ظلم آنجا ....ظلم همه جا...
اینجا ایران است. تو به من می گویی وقت داری با هم چند روز بریم کیش؛ فلانی با دوستاش داره می ره آنتالیا! فوتبالیست، گل دیگری به ثمر میرسونه و از خوشحالی بال در میاره... من می گم پول قبض گازم اینقدر زیاد اومده نمی خوام پرداختش کنم زور داره! یارانه رو هم به خاطر اعتراض به دولت نگرفتم؛ می گه: من که یارانه رو می گیرم خیلی خوبه برو ثبت نام کن شاید بهت بدن! می گم خیلی ها اعتراض دارن؛ برای خیلی ها قبض های سرسام آور اومده و نمی خوان پرداختش کنند ؛ میگه، من راضی ام! ....میگم نان، قوت اصلی مردم، یه قیمت ثابت نداره...ماه به ماه گرون تر میشه ...نان سنگگ دونه ای پونصد تومان... بربری 375 ...تافتون 250 تومان!...نمی دونیم بخندیم یا گریه کنیم؟! میگه، خب هزار تومن هم برای نون به یارانه ها اضافه کردن!! می خوام از سیاست حرف بزنم؛ می گه: چه حوصله ای داری تو! ...درد من درد تو نیست؛ درد تو درد من نیست!

آره زندگی جریان داره... نمیشه که همه بشینن غصه بخورن؛ سر کار نرن؛ سفر نرن؛ سینما نرن، خرید نرن؛ مهمونی نرن، به تماشای فوتبال نرن؛ تو بالاترین لینک داغ برای لالیگا نزنن! من زندگی م خوبه؛ من حالم خوبه، من مشکلی ندارم, زندگی دیگرون، غم دیگرون، رنج دیگرون، به من ربطی نداره!

اما من فکر می کردم چی می شد اگر نماینده های مجلس ما (حداقل همین گروه اقلیت- نه اصلن فقط یک نفر) در اعتراض به کشتار هم وطنانشون استعفا می دادن و به سر کار نمی رفتن....چی می شد همین فوتبالیست ها و کلن لیگ فوتبال در یک اقدام هماهنگ از رفتن به زمین و بازی کردن منصرف می شدند و پیغام می دانند تا آزاد شدن همه ی زندانیان سیاسی، لیگ تعطیل است... یا چی می شد اگر همه ی تماشاچی ها به نشانه ی اعتراض توی این دو سال از رفتن به استادیوم ها برای تماشای فوتبال دست می کشیدند و کاری می کردند که لیگ برتر بی رونق و سوت و کور بشه؟! یا چی می شد اگه هنر پیشه ها و کارگردان های سینما، کارمندا، معلم ها، اصناف و شغل های دیگه، فقط یک روز هماهنگ می کردند و به نشانه ی اعتراض به این همه ظلم و بی عدالتی که بر هم نوعشان، هم وطنشان، رفته و می رود به سر کار نمی رفتند و دست به اعتصاب می زدنن؟
یا چه می شد اگه... کاش بنی آدم اعضای یک پیکر بود!

بنی آدم اعضای یک پیکرند/ که در آفرینش ز یک گوهرند/ چو عضوی به درد آورد روزگار/ دگر عضوها را نماند قرار/ تو کز محنت دیگران بی غمی / نشاید که نامت نهند آدمی.

شنبه، تیر ۱۸، ۱۳۹۰

این لباس حصر، برازنده قامت توست

تو را بعد از آن شناختم … وقتی غسل شهادت می کردی و شانه به شانه مردم به خیابان ها می آمدی، وقتی عزیزترین هایت در مقابل چشمانت ترور می شدند و تو مثل سرو ایستادی و رنج های خود را در مقابل رنج مردم بزرگ نمایی نمی کردی
وقتی میان زندانیان گمنام و زندانیان مشهور تفاوتی نمی اندیشیدی و برای تمامی آزادیخواهان، حزبی یا غیرحزبی به یک اندازه احترام و حق قائل می شدی. وقتی یک به یک خانواده شهدا را دلجویی می کردی بی آنکه عقاید مذهبی یا سیاسیت شان را تفتیش کرده باشی … بعد از ۲۲ خرداد دیگر فرقی نمی کرد از کدام حزب باشی در کدام ستاد فعال بوده باشی یا با چه گروهی و با چه اسمی آمده باشی … همه با هم یکپارچه بودیم
میر حسین موسوی، مرد روزهای زایش عشق و همصدایی
روزی که تو را به حصر بردند با تمام دلشکستگی ها و احساسات شخصی اما خوشحال بودم و مغرور از اینکه این لباس حصر، برازنده قامت تو بود
باید این روزها را تجربه می کردی تا حکایت مصیبت های رفته بر زندانیان سیاسی را لمس کرده باشی، باید این روزها را تجربه می کردی تا اگر روزی بر کرسی ریاست جمهوری نشستی، در زندان ها را بروی منتقدان و معترضان سیاسی نگشایی، باید این روزها را تجربه می کردی تا حسابت را با خودت و با تاریخ این سرزمین و این مردم، پاک کنی، باید این روزها را تجربه می کردی تا از ما و از میان مردم باشی، باید این روزها را تجربه می کردی تا ببینند که اسرائیل و امریکا کسی را برای جایگزین کردن شما نداشت!
و باید این روزها را تجربه می کردی تا بر تمام فرصت طلبان روشن شود که جنبش سبز ما رهبر دارد … که در نبود تو مردم ما به هر دعوتی جان در آستین نمی گذارند… و اگر گاهی مردم تردید کردند، دلگیر نشو، چرا که بسیاری معنی رهبری را با قیمومیت اشتباه گرفتند که اگر مفهوم رهبر همان پیشرو باشد تو در تمام این دوسال هم مسیر مردم و پیشرو بودی
…میرحسین ! این روزها هم بر تو و هم برما عجیب سخت می گذرد… زندان ها گشاده ، دلهامان تنگ، و صبرهایمان فراخ شده است. مردم از زندان و شکنجه و دادگاه و بازجویی بسیار شنیده اند اما هیچ کس نمی داند که این زندانیان و متهمان و فعالان سیاسی چه آمد بر سر عاشقانه ها و کودکانه ها وشخصی هایشان … چه خانواده ها که به اختیار یا به زور از هم پاشیده شد
میر حسین! صبر، صبر و صبر آخرین پیام تو بود و ما از تو آموختیم آنقدر صبور باشیم تا روزی برسد که همه مردم بدانند که ما عشق مشترکی داریم بنام ایران و آرزوهای مشترک مثل آزادی و آبادی و ایده آل های مشترک مثل سرزمینی که در آن ظلم، زور، جهل، تحجر، دروغ، تفتیش عقاید، تبعیض جنسیت و غیره و غیره نباشد … اما افسوس که هنوز زبانمان مشترک نیست و آنچه که هنوز ما را در یک رنگ جا نمی دهد همین زبان ها و راه های متفاوت ماست
ما صبر می کنیم تا روزی که تمام هموطنانمان باور کنند که ما همه چون خواهر و برادرانی هستیم که آرزویی جز همزیستی و صلح در دل نداریم. روزی که تمام شکاف ها از میانمان برداشته شود آنروز روز آزادی و آبادی ست
خواسته هایمان پابرجا و عهدهامان پایدارست و اولین حق ما آزادی شما و اطمینان از سلامتیتان، هر چه سریعتر



پنجشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۹۰

درخواست مهدی محمودیان، افشاگر جنایات کهریزک، از رهبران سبز:

بعد از اظهارات اخیر آقای سید محمد خاتمی، در خصوص اینکه «اگر به نظام و رهبری ظلم شده به نفع آینده از آن چشم پوشی شود و ملت هم بر ظلمی که بر او و فرزندانش رفته می گذرد...»، شاید بازخوانی و یادآوری برخی مطالبِ نه چندان دور، لازم و ضروری باشد. از جمله، درخواست مهدی محمودیان فعال حقوق بشر و روزنامه نگار زندانی و افشاگر جنایات کهریزک که در نامه ای (در دی ماه 1389) خطاب به سید محمد خاتمی، میرحسین موسوی، و مهدی کروبی نوشت: 

«...از شما تقاضا دارم به حرمت خون شهدای انقلاب از آغاز تا امروز و به حرمت گریه ها و دلتنگی های مادران، پدران،همسران و فرزندان شهدا و اسرای جنبش سبز و به حرمت شکنجه دیدگان کهریزک،بند ۲۰۹ و ۲-الف و سایر زندانها و بازداشتگاههای پیدا و پنهان دیگر همانطور که تاکنون از اهداف و آرمانهای آزادیخواهانه و عدالت جویانه مردم خداجوی ایران پاسداری کرده اید کماکان ادامه داده و به هیچ قیمیتی از مواضع به حق و اصولی خود دست برندارید و مبادا هیچگونه فشاری از هر سو سبب گردد تا دستیابی به خواسته های فرعی همچون آزادی ما اسرای دربند شما را از تاکید و پافشاری برخواسته های اصلی باز دارد زیرا در چنین حالتی حتی در صورت دستیابی به این خواسته تان تمامی زحمات ما و سایر کسانی که در این مدت متحمل انواع هزینه ها شده اند از بین خواهد رفت.عزیزان همانطور که ما از گذشتگان خود پرسیدیم که برای تحقق آزادی،عدالت و مردم سالاری دینی چه کرده اند فرزندان ما نیز چنین پرسشهایی را از ما خواهند پرسید پس کاری کنید که هم شما و هم ما بتوانیم در برابر پرسش آیندگان و وجدان بیدار بشری پاسخگو و سرفراز باشیم.» 

 درود بر شرف او و درود بر پایمردی و شرف همه ی زندانیان سیاسی دربند، به خصوص، میر حسین موسوی و مهدی کروبی

شنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۹۰

میر من، خورشید پهنه ی ایران

میر من، خورشید پهنه ی ایران!
با قلبی آکنده از غم و انده و چشمانی شبنم اندود، به انتظار رهایی تو، روز سپر کرده و شب سر بر بالین می گذارم . بارها و بارها قلم برداشتم تا به مانند دیگر هموطنان دربندم برای تو اسطوره ی صبر و مقاومت بنویسم، اما هر چه کردم نشد که نشد؛ چرا که خجل از بی وفایی بودم و توان سربلند کردن در برابر قامت سرو تو برای پیمان شکنی چون من نبود.
میر من، تو را در حصار کردند که نگویی ، ننویسی و بیش از این رسوایشان نسازی ، اما تو در همان چند ساعت فرصتی که برای دل دادن و دل گرفتن در اختیار داشتی گفتی آنچه که باید بیان می کردی . ای کاش بودی و میدیدی و می شنیدی که اعوان و انصار کودتا از صدر تا به ذیل ، آن به آن، به تک تک مدعاهای تو اقرار می کنند .
میر من، گمان مبر که اینان از آن همه جفا نادم شده و یا در پی جبران مافات باشند ، اینها بی شرم تر از آنند که تصور می کردی . به صحت هر آنچه که گفتی ، نه در پرده، که درعلن اذعان می کنند ، اما قدرت، چنان مستشان کرده که به نسیان دچار شده و یا آنکه خلق را فراموش کار فرض کرده اند . آری هنوز از فتنه و فضای غبار آلودی که تو و شیخ ما بر پا کرده اید می گویند و چنان به پرده دری و بی حیایی خو کرده اند که خم به ابرو نیز نمی آورند.
میر من، اینان بر این خیال باطل بودند که حصر شمایان باعث خواهد شد که کلام توام با صلابت و منطق شما بر دل و جان مردمان جلوه نکند ، اما امروز با اتکا به همه ی ابزار و آلات بیشمارشان از زبان تو می گویند . آنقدر سفیهند که ناخواسته هر ساعت تو را تنزیه می کنند و بر حقانیت راه و کلام تو صحه می گذارند.
آری میر من، نیستی که ببینی آقایی که خود را هم نظر دیکتاتور می خواند ، همان که بر بوسه ی کودتاچی فخر می فروخت و در ذهن کوچکش او را دستمال کوچکی برای پیشبرد برخی از آمال و آرزوهایش می پنداشت ، چنان مغلوب همین کوتوله ی بی مقدار شده که اندک حیثیت و آبرویش به نزد یاران اصولیش نیز بر باد رفته است.
میر من، ای کاش می شنیدی سخنان گهربار احمدی نژاد یار غار آقا را که عزت ایشان را از قدرت خویش می انگارد ، ای کاش بودی و اطلاع می یافتی که به زعم ایشان دلیل عدم اقبال بسیاری از خلایق به حضرتش پشتیبانی جناب رهبر از او بوده است!
میر من، ای کاش بر این مطلب واقف می گشتی که خیل عظیمی از سینه چاکان دیکتاتور از او تبری می جویند، حیرت انگیز تر آنکه تمام این خناثان علت انجام این گناه نابخشودنی را به دوش ولی امر مسلمین انداخته و دلیل روی آوردن به این استخوان لای گلو را تبعیت از فرمان رهبر جلیل القدر عنوان می کنند.
میر من، هنوز سه ماه از در بند شدن تو نمی گذرد که در عیان از تقلب دولت در انتخابات آتی و پخش پول و مال و منال در انتخابات قبلی دم می زنند . جناب رهبر معظم هم اصلا برفروخته نمی شوند و از این سخنان هتاکانه خشمگین نمی گردند! امروز به صراحت از عدم کفایت می گویند و به خدا قسم که اگر تف سر بالا نبود تا به حال صد بار او را معلق کرده بودند.
میر من، گفتنی بسیار است ، اما چه کنم که اگر بخواهم همه ی اتفاقات این سه ماهه را به رشته ی قلم در آورم مثنوی هفتاد من کاغذ می شود ، اما دلم نمی آید که نگویم که من در این ایام به خصوص یک ماهه ی اخیر همیشه به این کلیپ زیبا فکر می کنم که فردی سعی دارد با کشیدن دیواری خورشید را از نظرها پنهان کند ، زهی خیال باطل!
یریدون ان یطفیوا نور الله بافواههم و یابی الله الا ان یتم نوره و لو کره الکافرون
آگاهی تا رهایی
ناصر

دوشنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۹۰

چرا از این همه ظلم و بی عدالتی رژیم سفاک ایران، به دادگاه لاهه شکایت نمی کنیم؟

 نامه ی تکان دهنده ی ضیاء نبوی که در آن از زندگی در مرز بین حیوان و انسان زندانیان در زندان کارون اهواز خبر داد؛ سپس نامه ی تظلم خواهی زندانیان سیاسی زن در قرچک ورامین که اعلام کرده اند این زندان کهریزک دیگری است؛ و اینک نامه ی دردناک مهدی محمودیان از زندان رجایی شهر، که از یک فاجعه ی انسانی در زندان های جمهوری اسلامی خبر می دهد.
کدام انسان با وجدانی است که این دردها و سوزها و رفتارهای ددمنشانه و غیر انسانی و توهین آمیز ، و لگد مال کردن کرامت انسانی زندانیان دربند و اسیر که جز خدا پناهی ندارند را بشنود و دلش به درد نیاید؟
تا کی باید به مسئولین و مقامات و روحانیون و مراجع بی وجدان و کر و کور و مست و منگ شده از قدرت که تمام حس های انسانی شان را از دست داده اند تظلم خواهی کرد و یاری خواست؟
در بحرین، طرح دعوی و دادخواست علیه رژیم بحرین به دادگاه لاهه داده شده و خانواده های کشته شده گان و شکنجه دیدگان و قربانیان به شکایت از ظلم مقامات کشورشان به دادگاه لاهه نامه نوشتند و در جلوی دادگاه لاهه دست به تظاهرات زدند، چرا ما دست روی دست گذاشته ایم؟

شنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۹۰

«کار‌شناسان ارشد که زندانی شوند، به کار‌شناسی جنگیر و رمال باید بسنده کرد »

در انتخابات (ببخشید انتصابات!) خرداد سال 1388 مردم ما چه با بصیرت بودند که به احمدی نژاد (رمالِ کف بینِ خرافاتیِ نالایق) نه گفتند و میر حسین عزیز و شایسته را برگزیدند، و میر حسین موسوی، چه دور اندیش و با بصیرت بود که در 22 اردیبهشت 88 گفت: «دولت من، نه دولت رمالی خواهد بود، نه دولت کف‌بینی! »
اما رهبر جمهوری اسلامی که مرتب دیگران را به داشتن بصیرت توصیه می کند، در اولین نماز جمعه ی بعد انتخابات در 29 خرداد 88 تاکید کردند که، نظرشان به احمدی نژاد نزدیک تر است! و در ادامه در اشاره به سخنان موسوی فرمودند، اتهامات زشت و ناروایی به دولت می زنند، دولت را به رمالی متهم می کنند!!!!
و جواب چرا ها و سوال های مردم معترض از فردای انتصابات، گلوله بود و باتوم و شکنجه و زندان و تجاوز...
رهبری تا کنون بیش از هر کسی از احمدی نژاد و دولتش حمایت کرده. او در تمام این فرو غلطیدن کشور در مشکلات اقتصادی و سیاسی به طور مستقیم مسئول است. بهر حال ایشان فصل الخطاب اصولگرایی هستند. با این حال ایشان در یکی از سخنرانی های اخیر شان در سال 90 گفتند، از دولت انتقاد نکنید، دولت خیلی تلاش میکند و من می بینم!
اما امروز بعد از دو سال، همان اصولگرایان با بصیرت حامی رهبر!! اجبارا به بی لیاقتی و حماقت دولتی که این همه خون به پایش ریختند اعتراف می کنند!
و رهبر هم سکوت کرده اند و این انتقادات و اتهامات را «نسبت های زشت و ناروا به دولت» نمی دانند!
حدادعادل: رمال و غیبگو مشکل نظام را حل نمی کند.
مصباح‌یزدی: دین را باید از قرآن و معصومین آموخت؛ نه از مرتاض و جن‌گیر.
حسین فدائی: جریان انحرافی (احمدی نژاد و مشایی) اجنه را تسخیر کرده است.
مرتضی نبوی: تلاش داریم احمدی‌نژاد را از جنیان کافر جدا کنیم.
 نه اینکه تازه فهمیده باشند، خیر! دروغگویی و نالایقی و روان پریشی احمدی نژاد آنقدر اظهر من الشمس بود که لازم نبود دو سال طی شود تا به آن پی برد، رهبر و اصولگرایان حامی وی امروز خود را بدجور گرفتار می بینند. آنها فکر نمی کردند که کارشان به آبروریزی و رسوایی و تحقیر روحانیون و به خصوص ولایت فقیه از سوی تیم حامی دولت بکشد، لذا امروز در جنگ دو قدرت مستبد، مصلحت جیب مبارک و مقام و مناصبشان شان را در بر ملا کردن مفاسد احمدی نژاد و تیم حامی او می دانند. اما کور خوانده اند. آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت!
چه کسی مسئول و جوابگوی خون های ریخته شده، زخم های بر داشته شده، تن ها و روح های شکنجه شده، و به قهقرا رفتن اوضاع مملکت خواهد بود؟
راست گفت امام، کسانی که در مقابل میر حسین می ایستند مدیریت یک نانوایی را ندارند. دولت فعلی یک نمونه از ان است.
اما با وجود تنفرم از احمدی نژاد خوشحالم که وجود او یک نکته ی مثبت داشت و آن اینکه باعث شد پته ی مقدس مابان و خود برتر بینان و در کل نظام کثیف و مافیایی جمهوری اسلامی روی آب ریخته، و ابهت پوشالی اش در هم شکسته شود...



پنجشنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۹۰

«نفس اين سيد ، روزی این قفس را خواهد شکست»


بو سيدين نفسي .... سيندار اجاغ قفسي

وقتي ميرحسين به تبريز رفته بودند، پیرمردی که در عکس می بینید در میان جمعیت شعری في البداهه به تركي گفتند. شايد در آن روز کسی فكر نمي كرد این شعر در آينده عين حقيقت خواهد شد:

« بو سيدين نفسي .... سيندار اجاغ قفسي»

نفس اين سيد، روزی این قفس را خواهد شکست!

آن روز در محوطه میدان ساعت تبزیز همه این شعر را بی اختیار تکرار می کردند.

دوشنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۹۰

برسد به دست خورشید کوی اختر


پدر نازنینم سلام،

چگونه است حال عزیز ات؟ از حال من و ما نپرس که بی قراریم؛ باورم نمی شود که بیش از دو ماه گذشت و هنوز از تو خبری نیست. نمی دانی چقدر آرزوی دیدن دوباره ی آن لبخند دل نشین ات را دارم. نمی دانی چقدر در حسرت حتا دو خط بیانیه و پیام تو هستم.

میرحسین جان، این روزها جای تو و شیخ شجاع مان خیلی خالی ست. می دانم این نامه را به دستت نمی رسانند؛ شاید نامحرمان آنرا بخوانند یا پاره کنند و به دور بریزند، اما با این وجود می نویسم به این امید که ... آرزوی محال که محال نیست؟

در تمام این دو سال چهره ی نجیب و دوست داشتنی تو پیوسته پیش رویم است. تاکنون بارها برایت نامه نوشته ام و از همه چیز و همه جا گفته ام. اما این اولین باری است که می خواهم نامه ام را برایت پست کنم.

پدر عزیزم، گفتنی ها را خیلی ها گفته اند، بسیار بهتر و گویاتر از من. آه نمی دانی که چه نگفتنی ها با تو دارم. اما فکر اینکه بیگانه ای این میان، کلمات مرا بخواند مرا از نوشتن آنها باز می دارد. اصلن انگار همه ی کلمات از سرم پریده اند!

میر حسین جان، آیا روزی می رسد که ما بتوانیم حرف های مان را بدون نگرانی بر زبان و بر کاغذ بیاوریم؟ آیا روزی می رسد که بتوانیم راحت و آرام به خیابان پاستور کوی اختر قدم بگذاریم و زنگ در خانه ی عزیزترین مرد سبز را به صدا در آوریم و بر دستان شریف اش بوسه بزنیم؟

نازنین، نمی خواهم از تو تعریف کنم؛ تو به تعریف من نیاز نداری. تو آن مُشک هستی که خود خوشبو و معطر است و نیازی به تعریف دیگران ندارد. تو به من درس ایستادگی و مقاومت و شرف دادی آن هم نه با حرف بلکه با عمل؛ چیزی که سالهاست نه در مسئولین و نه در مردم دور و اطرافم نمی بینم...

پدر گلم، وقتی فکر می کنم که مردی سر به زیر و نجیب چون تو، چگونه زندگی آرام و هنری اش را به خاطر مردم به خطر انداخت؛ که چگونه مثل یک مرد واقعی ایستاد و در برابر ظلم کوتاه نیامد؛ که چگونه حسین وار در برابر هجمه ها و تهمت های مدعیان دینداری سکوت پیشه کرد و صبور بود و هست؛ وقتی به یاد می آورم اشک های بی صدایت را در غم کشته شدن و به شهادت رسیدن همه ی آن جوان های نازنین، و نیز خواهر زاده ی مظلوم ات در روز عاشورا و ندیدن پدر چشم براهت در آخرین دیدار، وقتی می بینم که باز هم از صبر می گویی و صبر...دلم آتش می گیرد؛ شرمگین می شوم؛ و گاهی فکر می کنم که تو برای این مردم که انگار به روزمرگی و ظلم و بی عدالتی خو کرده اند بسیار بزرگی...

میر حسین جان، آرزویم سلامتی و دیدن دوباره ی روی ماه و لبخند زیبای توست

به خدای بزرگ و مهربان می سپارمت

به همسر و همراه بزرگوار و صبور و مقاوم ات زهرا رهنورد عزیز سلام برسان

پاینده باشی و بر قرار

کسی که همواره به یاد توست

میم.تنها-تهران

5/2/90

شنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۹۰

آنقدرعزیزی که تنها نام زیبایت عامل پیوند واتحاد ماست


میر حسین عزیز، سلام، دلم خیلی برایت تنگ است،

امروز که شب پرستان تو را از ما گرفته اند، و به دور دیوار خانه ات میله های پولادین کشیده اند، به وسعت قلب رئوف و گشاده ات پی می برم که چگونه برای همه جا داشت، حتا برای مخالفانت* که قصد حمله به تو را داشتند. اما مگر این میله های سرد پولادین می تواند عامل جدایی من و تو و ما شود؟

میر حسین عزیزم، این روزها، در ظاهر، چهره ی نورانی ات را نمی بینیم و صدای آرام ات را نمی شنویم اما در باطن، تو هست تر از همیشه ای؛ اینجا در قلب تک تک سبزها.

مرد روزهای سخت، مرد تمام دلتنگی های ما، مرد صبور و راست قامت، سنگ صبور ما، مرد امید و باور و ادب و اخلاق، تو که با رهنمون های پدرانه ات افقی تازه پیش رویمان گشودی، تو که دنیای زیبا و آرام بوم و رنگت را رها کردی و به حق خواهی مردم برخاستی، تو که مردانه ایستادی و پشت مردم را خالی نکردی، می بینی! آنقدر عزیزی که تنها نام زیبایت عامل پیوند و اتحاد ما ست!

مرد سبز دوست داشتنی ما! «گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد ناپدید» اما نیک می دانیم که «هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور!»

ما به پای عهدمان با تو ایستاده ایم؛ و راه سبز امیدی را که تو به زیبایی برای مان ترسیم کردی زندگی خواهیم کرد.

من به طلوع سحر پس از تاریکی مطلق و به فرا رسیدن آسانی پس از هر سختی، ایمان دارم و می دانم که روزی راه نمایان خواهد شد ...این وعده ی خداست.

* منظور از مخالفانت در اینجا، لباس شخصی ها و بسیجی نماهای قداره بند مهاجم در یکی از راهپیمایی های با شکوه جنبش سبز می باشد.

یکی از همراهان جنبش سبز

م.ت- تهران

سبزیم که از نسل بهارانیم

پاکیم که از تبار بارانیم

دور است زما تن به مذلت دادن

ما وارث خون سربدارانیم


دوشنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۹۰

به جای نفرین به تاریکی، شمعی برافروز!

انتقاد از خود، آری؛ خودزنی، هرگز!

راسته که ما ملت افراط و تفریطی هستیم. یا از این ور بوم می افتیم یا از اون ور بوم! یه وقت حرف از انقلاب و قیامت می زنیم، بعد وقتی می بینیم اوضاع اونطور که می خواستیم نشد شروع می کنیم به خاک بر سر خودمون ریختن و فحش و بد و بیراه گفتن به خودمون! گاهی یک فرد را چنان بزرگ می کنیم و او را بر عرش اعلا می بریم اما اگر جایی مطابق میل ما رفتار نکند و یا کوچکترین اشتباهی از او سر بزند، وی را از عرش به زمین می کوبیم!

انتقاد از خود و واقع بینی چیز خوبیه، اما آیا با خودزنی و حقیر کردنِ خود می توان مشکل را حل کرد یا به اصطلاح غیرت ها را به جوش آورد و مثلا مردم را به خیابان آمدن تشویق کرد؟ یا اینکه تنها باعث ناامیدی و دلسردی می شویم؟

من فکر می کنم بهتر است منطقی با مشکلات برخورد کنیم و ببینیم که در این دو سال که از عمر جنبش سبز می گذرد، با تمام فراز و نشیب های آن، نقاط ضعف و قوت جنبش کجاها بوده، آنها را شناسایی کنیم، نقاط قوت را تقویت کنیم و نقاط ضعفان را بپوشانیم و برای برطرف کردن آنها با همفکری یکدیگر، راه حل ارائه بدهیم. صبور باشیم، نه امید واهی بدهیم و نه اینکه خود را خوار و خفیف کنیم و تسلیم شویم. به قول بزرگان، به جای نفرین به تاریکی، شمعی برافروز! رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود.

میر عزیز ما می گوید: «من به آینده بسیار امیدوارم، باید به مردم صبر و امید را منتقل کرد، صبر در معنای ایمانی آن، این جنبش چیزی برای خود نمی خواهد، آزادی و بهروزی و سعادت و پیشرفت مردم را می خواهد و قطعا به آن دست خواهد یافت. حرکت بعد از انتخابات و خود انتخابات، مردم را به حقوقشان آگاه کرد، باید مردم را به صبر و استقامت دعوت کرد...استقامت بر اهداف جنبش سبز تا به نتیجه رسیدن.»

میرحسین: مراقب باشید! می خواهند مردم را دچار انفعال کنند و بین مردم فاصله بیندازند!

به یاد دارید راه سبز امیدی که میر حسین عزیز پیش روی ما نهاد و از ما خواست تا آن را زندگی کنیم چه بود؟

قسمت هایی از بیانات هوشمندانه ی میر حسین را با هم بخوانیم:

«راه سبز ما یک مسیر عقلانی است و این یک بشارت است، زیرا نشان می‌دهد که ما تا انتها بر سر خواسته‌های خود مستحکم خواهیم ایستاد. اگر دچار تندروی و رفتارهای افراطی بودیم شک نکنید که با دستانی خالی از نیمۀ راه باز می‌گشتیم، زیرا افراط راه را برای تفریط باز می‌کند.»

«مراقب باشید! می خواهند مردم را دچار انفعال کنند و بین مردم فاصله بیندازند!

ما نباید بر اساس خوش حالی و بد حالی بقیه کارها و برنامه های خود را تنظیم کنیم، ما باید کار خود را بکنیم. بخشی از این تخریب ها برای این است که ما را به انفعال دچار کنند و بخشی برای اینکه بین ما و مردم فاصله ایجاد کنند و نسبت به ما بد بینشان کنند. ما نباید نسبت به اینگونه مسائل و تهمت ها و تحلیل ها منفعل باشیم.»

«من به آینده بسیار امیدوارم، باید به مردم صبر و امید را منتقل کرد، صبر در معنای ایمانی آن، این جنبش چیزی برای خود نمی خواهد، آزادی و بهروزی و سعادت و پیشرفت مردم را می خواهد و قطعا به آن دست خواهد یافت. حرکت بعد از انتخابات و خود انتخابات مردم را به حقوقشان آگاه کرد، باید مردم را به صبر و استقامت دعوت کرد، سال آینده را باید سال صبر و استقامت بدانیم و بنامیم. سال استقامت بر اهداف جنبش سبز تا به نتیجه رسیدن.»

«زندگی ادامه دارد و افراد موقتی هستند. هر جمعی و جماعتی كه سرنوشت خود را به بود و نبود كسان پیوند زدند سرانجام - حداقل با فقدان او - سرخورده شدند. هرگاه مردمی برای تنی یا افرادی از همراهان عادی خود امتیازات بی‌دلیل قائل شدند سرانجام تشخیص عقلانی خود را در مقابل خواست آنان واگذار كردند و به جاه‌ طلبان مجال دادند كه در آنان طمع كنند.»

سلام و درود بر زندانی صبور و عزیز بن بست اختر!

نافرمانی مدنی : هموطنان! پرداخت نکردن قبوض را جدی بگیریم

دیروز مطلع شدم کل همسایه های مجتمع 9 واحدی که عمویم در آن زندگی می کند (در کرج) تصمیم گرفته اند قبض های گاز این دوره را پرداخت نکنند، قبض گاز عموی بازنشسته ام که تنها زندگی می کند دوره پیش 130 هزار و این دوره 100هزار تومان آمده ! و قادر به پرداخت آن نیست.

همچنین از یکی از دوستان شنیدم که در ابهر مردم قبض های گاز را جمع آوری و داخل گونی ریخته و به نشانه ی اعتراض به گردن سگی آویخته اند!

از قزوین و برخی شهرهای شمال هم خبر های موثقی هست که مردم شیشه های شرکت گاز را شکسته اند.

قبر امام خمینی پر از قبض های گاز شده که برخی بر روی آن نوشته اند : امام خودت گفته بودی مجانی می کنیم!

ما هنوز قبض گازمان در این دوره نیامده، سری قبل 400 هزار تومان آمد اما این دوره قصد داریم پرداخت نکنیم.

دوستان! این موضوع را جدی بگیریم؛ اگر هر بار تعداد بیشتری از هموطنان به این اقدام یعنی تحریم و پرداخت نکردن قبض های نجومی گاز (و برق در آینده) دست بزنند حکومت کاری از دستش بر نمی آید و ضربه ی سنگینی برایش محسوب می شود.

هر چه میزان مشارکت افراد و خانواده ها به این تحریم بیشتر شود؛ حکومت، ضعیف تر و سرنگونی اش نزدیک تر می شود. چرا باید در کشوری که رتبه ی دوم گاز در دنیا را دارد چنین به مردم فشار بیاید. به غیر از یک عده ی محدود، اکثریت مردم از این قیمتهای چندین ده برابری، شوکه شده اند و دریافت یارانه هم دردی از آنان دوا نمی کند.

مجتمع ها و آپارتمان ها خیلی راحت تر می توانند با یکدیگر هماهنگ کنند و دست به تحریم بزنند.

حال که حکومت اکثر راه ها را برای اعتراض مسدود کرده، این شیوه نافرمانی مدنی بهترین حربه علیه دیکتاتور است. در سال جهاد اقتصاد؛ باید بر علیه زور و بی عدالتی حکومت، جهاد کرد.

چهارشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۹۰

پیام عمومی وبلاگ نویسان سبز به مناسبت درگذشت پدر میرحسین موسوی

جمعی از وبلاگ نویسان سبز در پیامی کوتاه درگذشت پدر مهندس میرحسین موسوی را به ایشان تسلیت گفتند و از دیگر وبلاگ نویسان هم تقاضای مشارکت در انتشار این متن و همکاری در این کار را کردند. متن کامل این پیام تسلیت به شرح زیر میباشد.

به نام خدا

انا لله و انا الیه راجعون

ما همه از خداییم و به او باز میگردیم، با درود بر مهندس میرحسین موسوی رییس جمهور منتخب ملت ایران در انتخابات سال 1388 که برای احقاق حقوق مردم تسلیم مستبدین نشد و به زیر پرچم خود فروختگان نرفت و اکنون در بند استبداد و دژخیمانی به سر میبرد که هیچگونه ارزشی برای ایرانیان قایل نیستند و همچنین با درود فراوان به خانواده ی موسوی که در راه مبارزه برای آزادی مردم ایران از گزندهای گوناگون بی نصیب نمانده اند. ما وبلاگ نویسان سبز - که با امکانات حداقلی خودمان و به درجات گوناگون در پی بیانیه ی شما مبنی بر گسترش آگاهی شروع به فعالیت و خبر رسانی و گهگاهی تحلیل و رایزنی در مورد مسایل خبری پرداخته ایم- درگذشت پدر گرامیتان، مرحوم سید میراسماعیل موسوی را به شما و خانواده محترمتان تسلیت عرض مینماییم و از خداوند منان برای آن مرحوم طلب آمرزش، و برای شما طول عمر با عزت روز افزون طلب میکنیم.

میرحسین عزیز، همه می دانیم که استبداد، پایدار نخواهد بود و ما همگی تا روزی که ایران و ایرانی طعم آزادی را بچشد و خود را از بند خود فروختگان و ریاکاران رها ببیند پشتیبان شما هستیم. رسالت ما هیچ چیز بجز رسیدن به نقطه ی سرافرازی ایران و ایرانی نیست و همینجا اعلام می کنیم که با تمام وجود به کار خود ادامه خواهیم داد. صمیمانه صبر و استقامت شما را در مقابل سختی های موجود می ستاییم و بر خود می بالیم که در انتخاب خود اشتباه نکرده ایم.

جمعی از وبلاگنویسان سبز

Linkهمچنین به یاد داشته باشید منتشر کنندگان این متن شاید به لحاظ سطح تفکر بسیار با هم متفاوت باشند و این تفاوت در متن وبلاگهایشان به صورت آشکار دیده شود اما این نشاندهنده ی تکثر موجود در جنبش سبز است. همچنین یادآور می شویم که جنبش سبز علیرغم اینکه شامل طیف گسترده ای از مردم ایران با تفکرات سیاسی گوناگون می شود اما برخلاف تبلیغات رسانه های حکومتی همگی در یک هدف متحد هستند و آن هم برچیدن دیکتاتوری از داخل مرزهای ایران میباشد.

درضمن این متن تنها مختص به وبلاگ ما و دیگر وبلاگ هایی که به طور همزمان این متن را منتشر ساخته اند نمی باشد و هروبلاگنویس عزیزی که تمایل دارد تا خود را در انتشار این متن تسلیت سهیم دارد می تواند این متن را بر روی خروجی وبلاگ خود قرار دهد. ما وبلاگنویسان امکانات چندانی نداشته و نیازمند یاری یکدیگریم.

باسپاس فراوان