پنجشنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۹۰

«نفس اين سيد ، روزی این قفس را خواهد شکست»


بو سيدين نفسي .... سيندار اجاغ قفسي

وقتي ميرحسين به تبريز رفته بودند، پیرمردی که در عکس می بینید در میان جمعیت شعری في البداهه به تركي گفتند. شايد در آن روز کسی فكر نمي كرد این شعر در آينده عين حقيقت خواهد شد:

« بو سيدين نفسي .... سيندار اجاغ قفسي»

نفس اين سيد، روزی این قفس را خواهد شکست!

آن روز در محوطه میدان ساعت تبزیز همه این شعر را بی اختیار تکرار می کردند.

دوشنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۹۰

برسد به دست خورشید کوی اختر


پدر نازنینم سلام،

چگونه است حال عزیز ات؟ از حال من و ما نپرس که بی قراریم؛ باورم نمی شود که بیش از دو ماه گذشت و هنوز از تو خبری نیست. نمی دانی چقدر آرزوی دیدن دوباره ی آن لبخند دل نشین ات را دارم. نمی دانی چقدر در حسرت حتا دو خط بیانیه و پیام تو هستم.

میرحسین جان، این روزها جای تو و شیخ شجاع مان خیلی خالی ست. می دانم این نامه را به دستت نمی رسانند؛ شاید نامحرمان آنرا بخوانند یا پاره کنند و به دور بریزند، اما با این وجود می نویسم به این امید که ... آرزوی محال که محال نیست؟

در تمام این دو سال چهره ی نجیب و دوست داشتنی تو پیوسته پیش رویم است. تاکنون بارها برایت نامه نوشته ام و از همه چیز و همه جا گفته ام. اما این اولین باری است که می خواهم نامه ام را برایت پست کنم.

پدر عزیزم، گفتنی ها را خیلی ها گفته اند، بسیار بهتر و گویاتر از من. آه نمی دانی که چه نگفتنی ها با تو دارم. اما فکر اینکه بیگانه ای این میان، کلمات مرا بخواند مرا از نوشتن آنها باز می دارد. اصلن انگار همه ی کلمات از سرم پریده اند!

میر حسین جان، آیا روزی می رسد که ما بتوانیم حرف های مان را بدون نگرانی بر زبان و بر کاغذ بیاوریم؟ آیا روزی می رسد که بتوانیم راحت و آرام به خیابان پاستور کوی اختر قدم بگذاریم و زنگ در خانه ی عزیزترین مرد سبز را به صدا در آوریم و بر دستان شریف اش بوسه بزنیم؟

نازنین، نمی خواهم از تو تعریف کنم؛ تو به تعریف من نیاز نداری. تو آن مُشک هستی که خود خوشبو و معطر است و نیازی به تعریف دیگران ندارد. تو به من درس ایستادگی و مقاومت و شرف دادی آن هم نه با حرف بلکه با عمل؛ چیزی که سالهاست نه در مسئولین و نه در مردم دور و اطرافم نمی بینم...

پدر گلم، وقتی فکر می کنم که مردی سر به زیر و نجیب چون تو، چگونه زندگی آرام و هنری اش را به خاطر مردم به خطر انداخت؛ که چگونه مثل یک مرد واقعی ایستاد و در برابر ظلم کوتاه نیامد؛ که چگونه حسین وار در برابر هجمه ها و تهمت های مدعیان دینداری سکوت پیشه کرد و صبور بود و هست؛ وقتی به یاد می آورم اشک های بی صدایت را در غم کشته شدن و به شهادت رسیدن همه ی آن جوان های نازنین، و نیز خواهر زاده ی مظلوم ات در روز عاشورا و ندیدن پدر چشم براهت در آخرین دیدار، وقتی می بینم که باز هم از صبر می گویی و صبر...دلم آتش می گیرد؛ شرمگین می شوم؛ و گاهی فکر می کنم که تو برای این مردم که انگار به روزمرگی و ظلم و بی عدالتی خو کرده اند بسیار بزرگی...

میر حسین جان، آرزویم سلامتی و دیدن دوباره ی روی ماه و لبخند زیبای توست

به خدای بزرگ و مهربان می سپارمت

به همسر و همراه بزرگوار و صبور و مقاوم ات زهرا رهنورد عزیز سلام برسان

پاینده باشی و بر قرار

کسی که همواره به یاد توست

میم.تنها-تهران

5/2/90

شنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۹۰

آنقدرعزیزی که تنها نام زیبایت عامل پیوند واتحاد ماست


میر حسین عزیز، سلام، دلم خیلی برایت تنگ است،

امروز که شب پرستان تو را از ما گرفته اند، و به دور دیوار خانه ات میله های پولادین کشیده اند، به وسعت قلب رئوف و گشاده ات پی می برم که چگونه برای همه جا داشت، حتا برای مخالفانت* که قصد حمله به تو را داشتند. اما مگر این میله های سرد پولادین می تواند عامل جدایی من و تو و ما شود؟

میر حسین عزیزم، این روزها، در ظاهر، چهره ی نورانی ات را نمی بینیم و صدای آرام ات را نمی شنویم اما در باطن، تو هست تر از همیشه ای؛ اینجا در قلب تک تک سبزها.

مرد روزهای سخت، مرد تمام دلتنگی های ما، مرد صبور و راست قامت، سنگ صبور ما، مرد امید و باور و ادب و اخلاق، تو که با رهنمون های پدرانه ات افقی تازه پیش رویمان گشودی، تو که دنیای زیبا و آرام بوم و رنگت را رها کردی و به حق خواهی مردم برخاستی، تو که مردانه ایستادی و پشت مردم را خالی نکردی، می بینی! آنقدر عزیزی که تنها نام زیبایت عامل پیوند و اتحاد ما ست!

مرد سبز دوست داشتنی ما! «گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد ناپدید» اما نیک می دانیم که «هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور!»

ما به پای عهدمان با تو ایستاده ایم؛ و راه سبز امیدی را که تو به زیبایی برای مان ترسیم کردی زندگی خواهیم کرد.

من به طلوع سحر پس از تاریکی مطلق و به فرا رسیدن آسانی پس از هر سختی، ایمان دارم و می دانم که روزی راه نمایان خواهد شد ...این وعده ی خداست.

* منظور از مخالفانت در اینجا، لباس شخصی ها و بسیجی نماهای قداره بند مهاجم در یکی از راهپیمایی های با شکوه جنبش سبز می باشد.

یکی از همراهان جنبش سبز

م.ت- تهران

سبزیم که از نسل بهارانیم

پاکیم که از تبار بارانیم

دور است زما تن به مذلت دادن

ما وارث خون سربدارانیم


دوشنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۹۰

به جای نفرین به تاریکی، شمعی برافروز!

انتقاد از خود، آری؛ خودزنی، هرگز!

راسته که ما ملت افراط و تفریطی هستیم. یا از این ور بوم می افتیم یا از اون ور بوم! یه وقت حرف از انقلاب و قیامت می زنیم، بعد وقتی می بینیم اوضاع اونطور که می خواستیم نشد شروع می کنیم به خاک بر سر خودمون ریختن و فحش و بد و بیراه گفتن به خودمون! گاهی یک فرد را چنان بزرگ می کنیم و او را بر عرش اعلا می بریم اما اگر جایی مطابق میل ما رفتار نکند و یا کوچکترین اشتباهی از او سر بزند، وی را از عرش به زمین می کوبیم!

انتقاد از خود و واقع بینی چیز خوبیه، اما آیا با خودزنی و حقیر کردنِ خود می توان مشکل را حل کرد یا به اصطلاح غیرت ها را به جوش آورد و مثلا مردم را به خیابان آمدن تشویق کرد؟ یا اینکه تنها باعث ناامیدی و دلسردی می شویم؟

من فکر می کنم بهتر است منطقی با مشکلات برخورد کنیم و ببینیم که در این دو سال که از عمر جنبش سبز می گذرد، با تمام فراز و نشیب های آن، نقاط ضعف و قوت جنبش کجاها بوده، آنها را شناسایی کنیم، نقاط قوت را تقویت کنیم و نقاط ضعفان را بپوشانیم و برای برطرف کردن آنها با همفکری یکدیگر، راه حل ارائه بدهیم. صبور باشیم، نه امید واهی بدهیم و نه اینکه خود را خوار و خفیف کنیم و تسلیم شویم. به قول بزرگان، به جای نفرین به تاریکی، شمعی برافروز! رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود.

میر عزیز ما می گوید: «من به آینده بسیار امیدوارم، باید به مردم صبر و امید را منتقل کرد، صبر در معنای ایمانی آن، این جنبش چیزی برای خود نمی خواهد، آزادی و بهروزی و سعادت و پیشرفت مردم را می خواهد و قطعا به آن دست خواهد یافت. حرکت بعد از انتخابات و خود انتخابات، مردم را به حقوقشان آگاه کرد، باید مردم را به صبر و استقامت دعوت کرد...استقامت بر اهداف جنبش سبز تا به نتیجه رسیدن.»

میرحسین: مراقب باشید! می خواهند مردم را دچار انفعال کنند و بین مردم فاصله بیندازند!

به یاد دارید راه سبز امیدی که میر حسین عزیز پیش روی ما نهاد و از ما خواست تا آن را زندگی کنیم چه بود؟

قسمت هایی از بیانات هوشمندانه ی میر حسین را با هم بخوانیم:

«راه سبز ما یک مسیر عقلانی است و این یک بشارت است، زیرا نشان می‌دهد که ما تا انتها بر سر خواسته‌های خود مستحکم خواهیم ایستاد. اگر دچار تندروی و رفتارهای افراطی بودیم شک نکنید که با دستانی خالی از نیمۀ راه باز می‌گشتیم، زیرا افراط راه را برای تفریط باز می‌کند.»

«مراقب باشید! می خواهند مردم را دچار انفعال کنند و بین مردم فاصله بیندازند!

ما نباید بر اساس خوش حالی و بد حالی بقیه کارها و برنامه های خود را تنظیم کنیم، ما باید کار خود را بکنیم. بخشی از این تخریب ها برای این است که ما را به انفعال دچار کنند و بخشی برای اینکه بین ما و مردم فاصله ایجاد کنند و نسبت به ما بد بینشان کنند. ما نباید نسبت به اینگونه مسائل و تهمت ها و تحلیل ها منفعل باشیم.»

«من به آینده بسیار امیدوارم، باید به مردم صبر و امید را منتقل کرد، صبر در معنای ایمانی آن، این جنبش چیزی برای خود نمی خواهد، آزادی و بهروزی و سعادت و پیشرفت مردم را می خواهد و قطعا به آن دست خواهد یافت. حرکت بعد از انتخابات و خود انتخابات مردم را به حقوقشان آگاه کرد، باید مردم را به صبر و استقامت دعوت کرد، سال آینده را باید سال صبر و استقامت بدانیم و بنامیم. سال استقامت بر اهداف جنبش سبز تا به نتیجه رسیدن.»

«زندگی ادامه دارد و افراد موقتی هستند. هر جمعی و جماعتی كه سرنوشت خود را به بود و نبود كسان پیوند زدند سرانجام - حداقل با فقدان او - سرخورده شدند. هرگاه مردمی برای تنی یا افرادی از همراهان عادی خود امتیازات بی‌دلیل قائل شدند سرانجام تشخیص عقلانی خود را در مقابل خواست آنان واگذار كردند و به جاه‌ طلبان مجال دادند كه در آنان طمع كنند.»

سلام و درود بر زندانی صبور و عزیز بن بست اختر!

نافرمانی مدنی : هموطنان! پرداخت نکردن قبوض را جدی بگیریم

دیروز مطلع شدم کل همسایه های مجتمع 9 واحدی که عمویم در آن زندگی می کند (در کرج) تصمیم گرفته اند قبض های گاز این دوره را پرداخت نکنند، قبض گاز عموی بازنشسته ام که تنها زندگی می کند دوره پیش 130 هزار و این دوره 100هزار تومان آمده ! و قادر به پرداخت آن نیست.

همچنین از یکی از دوستان شنیدم که در ابهر مردم قبض های گاز را جمع آوری و داخل گونی ریخته و به نشانه ی اعتراض به گردن سگی آویخته اند!

از قزوین و برخی شهرهای شمال هم خبر های موثقی هست که مردم شیشه های شرکت گاز را شکسته اند.

قبر امام خمینی پر از قبض های گاز شده که برخی بر روی آن نوشته اند : امام خودت گفته بودی مجانی می کنیم!

ما هنوز قبض گازمان در این دوره نیامده، سری قبل 400 هزار تومان آمد اما این دوره قصد داریم پرداخت نکنیم.

دوستان! این موضوع را جدی بگیریم؛ اگر هر بار تعداد بیشتری از هموطنان به این اقدام یعنی تحریم و پرداخت نکردن قبض های نجومی گاز (و برق در آینده) دست بزنند حکومت کاری از دستش بر نمی آید و ضربه ی سنگینی برایش محسوب می شود.

هر چه میزان مشارکت افراد و خانواده ها به این تحریم بیشتر شود؛ حکومت، ضعیف تر و سرنگونی اش نزدیک تر می شود. چرا باید در کشوری که رتبه ی دوم گاز در دنیا را دارد چنین به مردم فشار بیاید. به غیر از یک عده ی محدود، اکثریت مردم از این قیمتهای چندین ده برابری، شوکه شده اند و دریافت یارانه هم دردی از آنان دوا نمی کند.

مجتمع ها و آپارتمان ها خیلی راحت تر می توانند با یکدیگر هماهنگ کنند و دست به تحریم بزنند.

حال که حکومت اکثر راه ها را برای اعتراض مسدود کرده، این شیوه نافرمانی مدنی بهترین حربه علیه دیکتاتور است. در سال جهاد اقتصاد؛ باید بر علیه زور و بی عدالتی حکومت، جهاد کرد.

چهارشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۹۰

پیام عمومی وبلاگ نویسان سبز به مناسبت درگذشت پدر میرحسین موسوی

جمعی از وبلاگ نویسان سبز در پیامی کوتاه درگذشت پدر مهندس میرحسین موسوی را به ایشان تسلیت گفتند و از دیگر وبلاگ نویسان هم تقاضای مشارکت در انتشار این متن و همکاری در این کار را کردند. متن کامل این پیام تسلیت به شرح زیر میباشد.

به نام خدا

انا لله و انا الیه راجعون

ما همه از خداییم و به او باز میگردیم، با درود بر مهندس میرحسین موسوی رییس جمهور منتخب ملت ایران در انتخابات سال 1388 که برای احقاق حقوق مردم تسلیم مستبدین نشد و به زیر پرچم خود فروختگان نرفت و اکنون در بند استبداد و دژخیمانی به سر میبرد که هیچگونه ارزشی برای ایرانیان قایل نیستند و همچنین با درود فراوان به خانواده ی موسوی که در راه مبارزه برای آزادی مردم ایران از گزندهای گوناگون بی نصیب نمانده اند. ما وبلاگ نویسان سبز - که با امکانات حداقلی خودمان و به درجات گوناگون در پی بیانیه ی شما مبنی بر گسترش آگاهی شروع به فعالیت و خبر رسانی و گهگاهی تحلیل و رایزنی در مورد مسایل خبری پرداخته ایم- درگذشت پدر گرامیتان، مرحوم سید میراسماعیل موسوی را به شما و خانواده محترمتان تسلیت عرض مینماییم و از خداوند منان برای آن مرحوم طلب آمرزش، و برای شما طول عمر با عزت روز افزون طلب میکنیم.

میرحسین عزیز، همه می دانیم که استبداد، پایدار نخواهد بود و ما همگی تا روزی که ایران و ایرانی طعم آزادی را بچشد و خود را از بند خود فروختگان و ریاکاران رها ببیند پشتیبان شما هستیم. رسالت ما هیچ چیز بجز رسیدن به نقطه ی سرافرازی ایران و ایرانی نیست و همینجا اعلام می کنیم که با تمام وجود به کار خود ادامه خواهیم داد. صمیمانه صبر و استقامت شما را در مقابل سختی های موجود می ستاییم و بر خود می بالیم که در انتخاب خود اشتباه نکرده ایم.

جمعی از وبلاگنویسان سبز

Linkهمچنین به یاد داشته باشید منتشر کنندگان این متن شاید به لحاظ سطح تفکر بسیار با هم متفاوت باشند و این تفاوت در متن وبلاگهایشان به صورت آشکار دیده شود اما این نشاندهنده ی تکثر موجود در جنبش سبز است. همچنین یادآور می شویم که جنبش سبز علیرغم اینکه شامل طیف گسترده ای از مردم ایران با تفکرات سیاسی گوناگون می شود اما برخلاف تبلیغات رسانه های حکومتی همگی در یک هدف متحد هستند و آن هم برچیدن دیکتاتوری از داخل مرزهای ایران میباشد.

درضمن این متن تنها مختص به وبلاگ ما و دیگر وبلاگ هایی که به طور همزمان این متن را منتشر ساخته اند نمی باشد و هروبلاگنویس عزیزی که تمایل دارد تا خود را در انتشار این متن تسلیت سهیم دارد می تواند این متن را بر روی خروجی وبلاگ خود قرار دهد. ما وبلاگنویسان امکانات چندانی نداشته و نیازمند یاری یکدیگریم.

باسپاس فراوان

سه‌شنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۹۰

«جدایی نادر از سیمین» را دیدم، آقای اصغر فرهادی، از شما ممنونم

از شما ممنونم به خاطر نگاه مسئولانه و هنرمندانه تان؛ به خاطر بازگویی مشکلات و تلخی ها و دردهای جامعه بدون شعار دادن؛ به خاطر احترام به شعور مخاطب؛ به خاطر کارگردانی هنرمندانه و بازی های زیر پوستی و ملموس بازیگران تان.

از نظر من که یک مخاطب عادی و نه حرفه ای هستم، فیلم جدایی نادر از سیمین هرچند که پر جنجال و تلخ، اما بازگو کننده ی واقعیت های جامعه و مردم ما ست که به شکل عریان در برابر چشمان مان قرار می گیرد. قوانین و مناسبت های حاکم بر زن و مرد، دروغ، فقر، تعصب، تحکم، عدم شکیبایی، زود قضاوت کردن، ترس، عصبییت و.... مفاهیمی هستند که شاید هر روز شاهد آنها باشیم و بی اعتنا از کنارشان بگذریم اما این فیلم ما را وا می دارد که بار دیگر به این قضایا مسئولانه تر و با نگاهی باز تر بنگریم و از خود بپرسیم چرا؟ چرا راحت دروغ می گوییم؟ چرا نمی توانیم با هم صحبت کنیم؟ چرا زود عصبانی می شویم؟ چرا فرد برای اندکی بهتر زیستن و یا از سر ترس باید مجبور به دروغ گفتن شود؟ چرا باید فقر و نداری آنقدر به فرد فشار آورد که اخلاق و معتقداتش را براحتی زیر پا بگذارد؟ مشکل کجاست؟ مردم؟ جامعه؟ قوانین؟ فرهنگ؟ سنت؟ و البته همه ی این تلخی ها در کنار عشق و احساسات پاک پدر و فرزندی، و قدرشناسی، مفاهیمی هستند که در فیلم جدایی نادر از سیمین؛ به شکلی غیرشعاری و هنرمندانه میتوان دید. بازی ها آنقدر روان و خوب هستند که شما براحتی می توانید با آنها هم ذات پنداری کنید. اگر این فیلم را ندیده اید پیشنهاد می کنم حتما به دیدن آن بروید./

حاشیه ها:

با اینکه یک روز کاری و غیر تعطیل بود (ساعت 12 ظهر) اما عده ی بسیاری برای خرید بلیت جدایی نادر از سیمین مراجعه می کردند. در هنگام شروع فیلم هم سالن تقریبا هشتاد تا نود در صد پر شد.

در جلوی گیشه و سالن انتظار، همه به هم نگاههای معنی دار می کردند وهر کس دوست داشت بداند که فرد مقابل برای خرید چه بلیتی مراجعه کرده (در این سینما مشخص بود که تقریبا همگی بلیت جدایی نادر از سیمین را خریداری می کنند) . کسانی که بلیت فیلم اصغر فرهادی را می گرفتند با افتخار و سر بلندی و با لبخند به هم نگاه می کردند!

اکثریت تماشاگران جدایی نادر از سیمین را جوانان، زنان، دانشجویان و حتا دانش آموزان دبیرستانی تشکیل می داد.

از یک خانم تقریبا مسن، در مورد قیمت بلیت پرسیدم (می خواستم ببینم چه بلیتی گرفته) قیمت را گفت، و من گفتم، آهان شما اخراجی ها را گرفتید؟ یکباره آنچنان برآشفته شد که انگار فحش ناموسی به او داده ام! «آخر به من ، یک زن، می آید که اخراجی ها بروم و چند فحش هم نثار ده نمکی کرد!»

یک چیز را هم فهمیدم ؛ خرید بلیت و تماشای فیلم اخراجی ها = فحش ناموسی

خرید بلیت و تماشای فیلم جدایی نادر از سیمین= داشتن فرهنگ و شعور، و از همه مهم تر= مرگ بر دیکتاتور!

دوشنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۹۰

مهربان دلاور ما/ ای همیشه یاور ما


برای مرد مقاوم جنبش سبز، میرحسین (ترانه ی «آشنا» با صدای کوروش یغمایی)

آمدی تنها و خسته / پر امید و چشم بسته /

ای یگانه مردِ دوران / سد دشمن را شکسته /

با نگاهی فاتحانه / در دل ما خانه کردی /

در پی شب های تاریک / خورشید و به ما سپردی/

یاد تواییم همیشه...

ای آشنا، بمان / موندنت، اوج پر گشودنه/

با نام و یاد تو/ لحظه های همیشه بودنه /

ای همصدای ما / ای سراسر عشق و امید ما /

ای یار خوب ما / ای همیشه پیک نوید ما /

مهربان دلاور ما / ای همیشه یاور ما /

حرف روزی که نباشی / هیچ نمی شه باور ما... ای همصدا/

پر برکت مثل بارون / دستای تو دست امید /

سمبل عشق و رشادت / پر فروغی مثل خورشید/

یاد تواییم، همیشه...

فایل دانلود ترانه ی آشنا اثر کوروش یغمایی

یکشنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۹۰

آیا وقت آن نرسیده که بگوییم، «کافی است!»

مشابه خبرهای پیشین شنیدیم: مراسم ختم میراسماعیل موسوی را لغو کردند!

خب اینکه مسلم بود آنها اجازه نمی دهند...دیگر بر همگان ثابت شده آنها از مرده ها هم می ترسند....آنها حتا از سایه ی خودشان هم می ترسند....آنها اجازه ی هیچ چیز را نخواهند داد...اصولا اگر به آنها باشد که اجازه ی نفس کشیدن هم به ما نخواهد داد!! اما نکته اینجاست...آیا ما هم باید تسلیم حرف زور آنها شویم؟...آیا باید بگذاریم هر کار می خواهند بکنند؟ آیا باید بگذاریم پیکرهای شهیدان و از دست رفته گان مان را بدزدند؟ آیا باید اجازه دهیم مراسم مان را بر هم بزنند؟ آیا باید اجازه دهیم همراهانمان را ضرب و شتم کنند و بر زمین بکشانند و با خود ببرند؟ آیا باید اجازه دهیم یاران مان را در زندان ها شکنجه دهند و زجر کش کنند؟ تا کی باید به آنها اجازه بدهیم که زور بگویند؟ هی آنها زور بگویند؛ هی ما کوتاه بیاییم؟! آیا جری ترشان نمی کنیم...حالا هم که مژده داده اند اینترانت ملی در راه است!! باز هم سکوت؟ آیا وقت آن نرسیده که بگوییم.....کافی است!