پنجشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۸۸

تو از خورشید ها آمده ای، از سپیده دم



چراغی به دست ام

چراغی در برابرم

من به جنگ سیاهی می روم

فریاد من همه گریز از درد بود

چرا که من، در وحشت انگیزترین شب ها آفتاب را به دعایی نومید وار طلب می کرده ام

تو از خورشید ها آمده ای، از سپیده دم آمده ای

تو از آینه ها و ابریشم ها آمده ای

من بر می خیزم!

چراغی در دست

چراغی در دل ام

زنگار روحم را صیقل می زنم

آینه ای برابر آینه ات می گذارم

تا با تو

ابدیتی بسازم


(شاملو)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر