جمعه، دی ۱۷، ۱۳۸۹

آیا کسی محمد نوری زاد را می شناسد؟

امروز که وارد بالاترین شدم دلم گرفت!.... پنجاه درصد موضوعات، مربوط به مهران مدیری بود و هست و معلوم نیست تا کی خواهد بود !!!

در راستای فراموشکاری ذاتی ما انسانها فکر کردم شاید بد نباشد در بین این همه خبر و جار و جنجال و هیاهو در مورد مهران مدیری و طنزهایش به یاد بیاوریم که مردان و زنان دلیر و از خود گذشته ای داریم که امروز به جرم حق گویی و دفاع از حقیقت و آزادگی در زندانهای رژیم اسلامی، شکنجه می شوند و روزگار به سختی می گذرانند و ما در گیر این هستیم که چرا مهران مدیری چنان کرد و چنین...

زندانیان سیاسی را در یابیم... در این روزگار که عافیت طلبان و نان به نرخ روزخوران گوی سبقت را در مدح و ستایش از ظالم به امید دریافت پاداش و مقام و منصبی بیشتر از یکدیگر ربوده اند، هستند انسانهای شریف و شجاع و آزاده ای که تن به اسارت دادند اما زیر بار ذلت و زور نرفتند، سکوت نکردند، هنر و شرف خود را به پول و مقام نفروختند و در اعتراض به «ظلمی که هست و عدالتی که نیست»*، عافیت طلبی را کنار گذاشته، به دفاع از مردم مظلوم پرداختند و حتا از جان خویش مایه گذاشتند....محمد نوری زاد، مصطفی تاج زاده ، نسرین ستوده، بهزاد نبوی، مصطفوی، مجید توکلی و صدها آزاده ی دیگر....

دیکتاتور ظالم! همه ی زندانیان سیاسی شریف و آزاده مان را آزاد کن!

پ.ن: *نقل قول از محمد نوری زاد

چهارشنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۹

به مقامات ایران: مکن تا توانی دل خلق ریش، وگر می کُنی می کَنی بیخِ خویش

شیخ سعدی شیرازی در کتاب بوستان، باب اول (در عدل و تدبیر و رای) مطالبی را از زبان انوشیروان به زیبایی می سراید که وصف حال امروز مردم و حاکمان قدرت مدار ماست. هر چند که شاید برای این پندها بسیار دیر شده باشد. این سرنوشت همه دیکتاتور هاست که گوش ها و چشم هایشان را بر حقیقت بسته اند.

شنیدم که در وقت نزع روان / به هرمز چنین گفت نوشیروان

که خاطر نگه دار و درویش باش / نه در بند آسایش خویش باش

نیاساید اندر دیارِ تو کس / چو آسایش خویش بینی و بس

مکن تا توانی دل خلق ریش / وگر می کُنی، می کَنی بیخِ خویش

خرابی و بدنامی آید ز جور / رسد پیشبین این سخن را به غور

رعیت نشاید به بیداد کُشت / که مر سلطنت را پناهند و پشت

الا تا نپیچی سر از عدل و رای / که مردم ز دستت نپیچند پای

گریزد رعیت ز بیدادگر / کُند نام زشتش به گیتی سمر

بسی بر نیاید که بنیادِ خود / بکَند آنکه بنهاد بنیاد بد

از آن بهره ورتر در آفاق کیست؟ / که در ملکرانی به انصاف زیست

بد و نیک مردم چو می بگذرد / همان به که نامت به نیکی برند